بــُــرنابــُــرنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

شباهنگ زمستانی ام؛ مهرآهنگ تابستانی ام

دوربین های زمانه ی ما!‏

برنای من‏!‏! ! برنای زیبای من‏!‏! ! از همان زمان که برای اولین بار در آغوشم جای گرفتی، دلم می خواسته که صحنه ی شیر خوردنت را ماندگار کنم. اما هیچ دوربینی نمی تواند آنچه چشمانم در آن هنگام می بینند را ثبت کند! بارها تلاش کرده ام زاویه ی دوربین را به گونه ای تنظیم کنم و عکسی بگیرم که با هر بار دیدنش شیرینی لحظه شیر دادن به تو برایم تداعی شود. اما تا به حال هیچ دوربینی نتوانسته آن صحنه را به خوبی چشمان من ببیند! این است تکنولوژی پیشرفته ی زمانه ی ما‏!‏‏!‏ ...
21 مرداد 1391

سرنوشت

کودکم‏!‏!!!!! دلم می خواهد تو بهار را بیاوری، نه بهار تو را‏!  حال  این تو و این هم موجودی به نام سرنوشت که گویا هنوز نیامده، بازی اش را شروع کرده‏........ ...
23 اسفند 1390

شباهنگ

کودکم! هر چه نامت نهم و هر چه صدایت کنند، این را بدان که تو همیشه «شباهنگ» من میمانی! از ابتدا شباهنگم بودی و همچنان شباهنگم خواهی ماند. می دانم که با آمدنت زندگی یک رنگ دیگر می شود. هیچ ایده ای درباره ی رنگ زندگی با تو ندارم و تنها می دانم که چشمانم تا کنون مانند آن را ندیده اند! در آن پیچ در پیچ روزهای با تو، صدای گریه های شبانه ات بـــــاید آهنگ شبانه ام باشد وگرنه چگونه تاب بیاورم این دگرگونی بزرگ را؟! باید احساس کنم که وجود آسمانی ات، ملودی دلنواز زندگی است که بی تمنا نصیبم شده.. وجود کوچک معصوم تو باید آرامِ زندگی باشد.. دشواری های زندگی باید در صدای تو محو شوند، زیبایی هایش زیباتر شوند و زشتیهایش در دم، نابود! کودک...
14 اسفند 1390
1