اولین سفر زیارتی برنا
پسرکم! روزهای آینده که می آیند و تو در آنها بزرگ می شوی و بزرگ می شوی و آنقدر بزرگ می شوی که دیگر از منظر کسی بزرگ نمی شوی، روزهایی که در آنها معصوم می مانی و از گناهان مبرا هستی، هر بار که پا به یک مکان به اصطلاح مقدس بگذاری، نمی دانی در آنجا از خدا چه بخواهی! شاید مثلا موفقیت در درسهایت را بخواهی. اما کمی که بگذرد، -آری فقط کمی- می دانی چه بخواهی، اما آنقدر چیزهایی که می خواهی زیادند و گاه آنقدر دنیوی که شرم میکنی همه را بر زبان آوری و یا حتی از ذهن بگذرانی. مدام آنها را در ذهن خط می زنی اما باز پررنگ می شوند و می مانند جایی مابین ذهن و زبان! در آخر در غفیله ای با زمزمه ی: اللهم انت ولی نعمتی و القادر علی طلبتی تعلم حاجتی... خیالت راحت...